پیوندهای روزانه
اپتومتـــــــــــری90 سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 14:21 :: نويسنده : vahid.sh
چند سال پیش در یک روز گرم تابستانی در جنوب فلوریدا، پسر کوچکی با عجله لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند.
مادر وحشت زده به طرف دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ، ولی دیگر دیر شده بود .
... تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد . مادر از راه رسید و از روی اسکله ، بازوی پسرش را گرفت .
تمساح پسر را با قدرت می کشید ؛ ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت او بچه را رها کند . کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریادهای مادر را شنید ، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت .
پسر را سریع به بیمارستان رساندند . دو ماه گذشت تا پسر بهبودی نسبی بیابد . پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود .
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد پسر شلوارش را بالا زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم ؛ اینها خراش های عشق مادرم هستند..
نظرات شما عزیزان:
مرسی وحید از اون پستای باحال بودا....دمت گرم.
پاسخ: قابل نداشت taranom
ساعت14:56---12 دی 1391
میگن تا مادر نشی نمی تونی مادر بودن رو درک کنی!
واقعا جانم فدای مادر!مرسی قشنگ بود
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
تبادل
لینک هوشمند
|
||