پیوندهای روزانه
اپتومتـــــــــــری90 پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : ali
داستان شرط بندی پیرزن باهوش یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضی او مورد پذیرش قرار گرفت قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد . پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست یا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید ! مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد ۲۰ هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت ۱۰ صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت ۱۰ صبح برنامه ای برایش نگذارد . روز بعد درست سر ساعت ۱۰ صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت . پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به درآورد . مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد . وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد . پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر ۱۰۰ هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند ! نظرات شما عزیزان: دیبا
![]() ساعت11:37---13 شهريور 1391
ای بابا چه گیری کردیم نظر گذاشتیم!!!!!
نگران نباش ضعیف نمیشه بابا جنبه!!! فقط یه شوخی بودا!!! باشه برادر دیگه واست نظر نمیذارم دیبا
![]() ساعت15:38---12 شهريور 1391
نشستیم و نظر میدیم!!!!!
sunboy
![]() ساعت3:15---12 شهريور 1391
عجب آدمایی پیدامیشن!
گفتیم زنم زنای قدیم ولی نه بی ادبش! باپیراهن بچه مردم چیکار داره!!
علی جان یکم هم از آقایون بنویسید این خانم ها که خودشون علیه آقایون جبهه گرفتند دیگه شما از اونها کمتر بگید وگرنه دیگه باید ......
مرسی علی جون مطلبش با حال بود!
چه جالب دمش گرم عجب پیرزنی
![]() ![]()
باسلام خیلی جالب بود
دیدی بازم خانما باهوشترن الناز
![]() ساعت12:08---27 مرداد 1391
جالب بود مرسی
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |